از تو فکر ما خاطراتمون میتونه رد شه، بدون اینکه حتی یه لحظه حالمون بد شه

ساخت وبلاگ
از وقتی میشناختمش استخوان گونه اش  زیبا ترین جز عکس هایی میشد که او در آنها حضور داشت... اوایل به کسی نمیگفتم  ولی ته دلم،آنجا که دوست داشتن های یواشکی را پنهان کرده بودم، بهش حسودیم میشد نگاه میکردم به دارایی های ریز و درشت زندگیش و با خودم میگفتم چقدرش میشد سهم من باشد... بعد پشت هر لبخندم، در دل از تو فکر ما خاطراتمون میتونه رد شه، بدون اینکه حتی یه لحظه حالمون بد شه...ادامه مطلب
ما را در سایت از تو فکر ما خاطراتمون میتونه رد شه، بدون اینکه حتی یه لحظه حالمون بد شه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3dokhtarhajic بازدید : 15 تاريخ : پنجشنبه 12 مرداد 1396 ساعت: 15:49

میگفت هر آدم سالمی قبل 25 سالگی حداقل یک بار به خود کشی فکر میکنه 

حالا که روی دیوار 18 سالگی ام دارم فکر میکنم که 

برای من تا حالا چند بار شده؟! 

از تو فکر ما خاطراتمون میتونه رد شه، بدون اینکه حتی یه لحظه حالمون بد شه...
ما را در سایت از تو فکر ما خاطراتمون میتونه رد شه، بدون اینکه حتی یه لحظه حالمون بد شه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3dokhtarhajic بازدید : 14 تاريخ : پنجشنبه 8 تير 1396 ساعت: 13:13

هیچ وقت فکر نمی کردم بشینم کنار کسی که تو مراسم ختم مادر بزرگم پیرهن آبی اسمونی پوشیده بود قلیون بکشم...  



مریم اگه هستی منو نکش ...

از تو فکر ما خاطراتمون میتونه رد شه، بدون اینکه حتی یه لحظه حالمون بد شه...
ما را در سایت از تو فکر ما خاطراتمون میتونه رد شه، بدون اینکه حتی یه لحظه حالمون بد شه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3dokhtarhajic بازدید : 19 تاريخ : يکشنبه 14 خرداد 1396 ساعت: 12:26

کلید انداخت و داخل خانه شد. با وجود مشاجره ی چند روز پیش نمیشد توقع استقبال پر شکوهی داشته باشد.  حداقل نه در حد آن خسته نباشی های همیشگی همراه با پا بلندی برای نشاندن بوسه روی گونه اش، که هر بار دلش را محکم تر از قبل میلرزاند...  بودنش در خانه مثل معجزه بود...  انگار که تک تک گل های روی کاغذ دیوار از تو فکر ما خاطراتمون میتونه رد شه، بدون اینکه حتی یه لحظه حالمون بد شه...ادامه مطلب
ما را در سایت از تو فکر ما خاطراتمون میتونه رد شه، بدون اینکه حتی یه لحظه حالمون بد شه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3dokhtarhajic بازدید : 25 تاريخ : پنجشنبه 24 فروردين 1396 ساعت: 15:56

راستش من فکر میکنم خانواده قشنگ ترین چیزیه که آدم میتونه داشته باشه  عید برای من جز خانواده هیچ چیز دیگه ای نیست  درد و دل با پگاه و هر هر های نصفه شب...   مسخره کردن و دید زدن مردم تو پالادیوم...  غرغرای ایمان وقتی که مهمون میاد و قایم میشیم...  نگاهای ترسناک طور پوریا و برادرانه طور بودنش حتی موقع از تو فکر ما خاطراتمون میتونه رد شه، بدون اینکه حتی یه لحظه حالمون بد شه...ادامه مطلب
ما را در سایت از تو فکر ما خاطراتمون میتونه رد شه، بدون اینکه حتی یه لحظه حالمون بد شه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3dokhtarhajic بازدید : 18 تاريخ : جمعه 4 فروردين 1396 ساعت: 6:23

 - بعد از مدت ها تو تنها کسی هستی که بین این همه بد بینی و بی اعتمادی یه ستون محکم شدی 

برام باقی بمون! 


+ منم آدمم. منم گاهی عصبانی میشم، گاهی کارای احمقانه میکنم، ترک بر میدارم ولی آوار نمیشم روت 

ولی تو فقط از من به خودم پناه بیار...

از تو فکر ما خاطراتمون میتونه رد شه، بدون اینکه حتی یه لحظه حالمون بد شه...
ما را در سایت از تو فکر ما خاطراتمون میتونه رد شه، بدون اینکه حتی یه لحظه حالمون بد شه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3dokhtarhajic بازدید : 15 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 22:23

 در مورد دو عده از آدم ها نظر من با بقیه متفاوته  دسته ی اول اون عده از ادمای محبوب که به صورت زیر پوستی تو ژستن و مدام در حال شو آف  ینی از سوراخ جورابشون گرفته تاااا کلماتی ک به کار میبرن... بلا استثنا همشون با ژست خاص ساختگی خودشون به کار برده میشه  اینا در نگاه اول خیلی جذاب به نظر میان  یعنی اصلا انگار خاص ترین آدم دنیا جلوته  ولی نهایتا حال ادمو بهم میزنن  این دسته در نظر عوام خیلی محبوب و برای من غیر قابل تحمل هستن  دسته ی دوم  آدمایی که خودشونن  حرفشونو راحت در جایگاه مناسب میزنن  و بهت هیچ وقت اجازه نمیدن که پاتو از جایگاهی ک برات هست فراتر بذاری و اصطلاحا پاتو از گلیمت دراز تر کنی احتمالا به خاطر رفتار ب ظاهر تلخشون زیادی نا محبوب و نا هنجار ب نظر می رسن و دوستای زیادی ندارن  معمولا اگر کاری بهشون نداشته باشی کاری بهت ندارن...  با ابنا نمیشه راحت رابطه برقرار کرد ولی رابطه باهاشون از سالم ترین انواع رابطه هاست بر خلاف دیگران این عده زیادی برای من خوشایند هستن چون تکلیف آدم باهاشون کاملا مشخصه  + ایده آل ترین حالت اینه که هر کس حد خودش رو بدونه و به طور جدی به چارچوبی ک از تو فکر ما خاطراتمون میتونه رد شه، بدون اینکه حتی یه لحظه حالمون بد شه...ادامه مطلب
ما را در سایت از تو فکر ما خاطراتمون میتونه رد شه، بدون اینکه حتی یه لحظه حالمون بد شه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3dokhtarhajic بازدید : 32 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 22:23

یک سالن بزرگ جهت امتحان دادن    صندلی هایی که مرتب و به ردیف چیده شده    ما در ردیف کنار دیوار هستیم   صندلی مراقب ردیفمون با من یک صندلی فاصله داره   امتحان های تحلیلی و گسسته که نیاز به سکوت، تمرکز و آرامش داره...   آقای اسلامی دبیر دیفرانسیل در جایگاه مراقب ردیف    سکوت محض از همه جا   صدای آواز خوندن زیر لب آقای اسلامی که سکوت رو میشکنه...  سوالات سخت ریاضیات گسسته    صدای آواز آقای اسلامی...  من عصبانی....  آقای اسلامی در حال راه رفتن  سوییشرت قای اسلامی که با هر بار رد شدن به من میخوره...  من در حال جنون...   بعد امتحان هم رفته بودیم قرص ویتامون هامونو از رو میز دارو میخوردیم، آمده با نهایت تاسف میگه قرص مصرف میکنید؟؟ ؟   :/ از تو فکر ما خاطراتمون میتونه رد شه، بدون اینکه حتی یه لحظه حالمون بد شه...ادامه مطلب
ما را در سایت از تو فکر ما خاطراتمون میتونه رد شه، بدون اینکه حتی یه لحظه حالمون بد شه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3dokhtarhajic بازدید : 78 تاريخ : شنبه 14 اسفند 1395 ساعت: 19:22

این داستان : کتاب های گمشده   بچه بودم    بچه که میگم یعنی مثلا دوم سوم دبستان   یه کتاب داشتیم تو خونمون. اسمش یه چیزی بود شبیه گزل...  یا شایدم یه اسم دخترانه ی ترکی   تا جایی که یادمه در مورد یه روستا بود   بچه ها یه بیماری میگرفتن که همراه تب شدید بود و یه مدتی بیهوش بودن.   بعد شنیدن صدای سه تار دردشون رو تسکین میداد   یکی از افراد روستا بود که از همه بهتر سه تار میزد ولی آخرین باری که از سازش استفاده کرده بود قبل از این بود که بچه ی خودش بر اثر همون بیماری بمیره   حالا اینکه این چیزایی که گفتم تا چه حد مطابق اون داستانه، نمی دونم    چون  اون کتاب رو هر چی میگردم پیدا نمی کنم  و خیلی خیلی دلم میخاد دوباره بخونمش چون اون زمان تاثیر زیادی روم گذاشت . حالا ممکنه اگر دوباره بخونمش دیگه در اون حد به نظرم کتاب قشنگی نیاد.      به جز این کتاب بچگی من با یه سری کتاب خیلی قدیمی هزارو یک شب سر شد . یادمه چند تا جلد نسبتا قطور بودن که نثر تقریبن سنگینی هم داشتن    و داستان هاش به نظرم بی نهایت شیرین بود...   این سری کتاب هم هر چی میگردم نیست :(    دقیقا یادمه مثلا صبح یدونه از جلداش رو از تو فکر ما خاطراتمون میتونه رد شه، بدون اینکه حتی یه لحظه حالمون بد شه...ادامه مطلب
ما را در سایت از تو فکر ما خاطراتمون میتونه رد شه، بدون اینکه حتی یه لحظه حالمون بد شه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3dokhtarhajic بازدید : 23 تاريخ : شنبه 14 اسفند 1395 ساعت: 19:22

قسمت اول از فصل چهارم شرلوک رو که دیدم کلن نا امید شدم...   با خودم گفتم حیف این همه انتظار که برای چنین چیز مسخره ای بود     قسمت دوم رو که دیدم با خودم گفتم این تقریبن همون چیزیه که انتظار داشتم     با دیدن قسمت اول میشد فهمید که این فصل احساسات خیلی پر رنگ تر از فصل های قبل نقش ایفا می کنه  . و این به نظرم مسخره می آمد . مخصوصا اگر میخواستن  شرلوک هلمز رو با عشق درگیر کنن. بنابر این زیاد به قسمت های آینده ش امیدی نداشتم   .  کارآگاه باید همون کسی میموند که به احساسات میگفت خطای انسانی  و اونو حاصل واکنش های شیمیایی بدن میدونست   بعد با یه نوع احساسات غیر قابل انتظار رو به رو شدم  .  فصل چهار شرلوک  معمای خود شرلوک بود و راستش من هنوزم کلی جوگیرشم     و آره تو قسمت آخر ش گریه هم کردم  + حقیقتا من به شدت عاشق بندیکت و بازیشم...  انگاری که هیچ کس دیگه ای نمیتونست تا این حد  خود شرلوک هلمز باشه  ... لعنتی قیافش، صداش،  حرکاتش، طرز ادا کردن کلماتش ، نوع حرف زدنش، کاری که با چشماش انجام میده ...  همه چیزش عالیه    ++  ایمیتیشن گیم هم سند دیگریست بر بازی بی نظیر ش    از تو فکر ما خاطراتمون میتونه رد شه، بدون اینکه حتی یه لحظه حالمون بد شه...ادامه مطلب
ما را در سایت از تو فکر ما خاطراتمون میتونه رد شه، بدون اینکه حتی یه لحظه حالمون بد شه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3dokhtarhajic بازدید : 29 تاريخ : شنبه 14 اسفند 1395 ساعت: 19:22